یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


... و اینک نیک بنگر حتی از میان خارها نیز میتوان رویید: با رویشی سرخ، با منشی سبز و این است رمز دوام شیعیان در حصار دجالیانِ زمان: رویش سرخ حسینی همرا با منش سبز مهدوی!!

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

  • جستجو


    موضوعات

  • همه
  • روایت
  • شهید
  • درست نویسی
  • کلام رهبری
  • سخن بزرگان
  • متفرقه
  • دانلود ها
  • سبک زندگی
  • قرآن
  • امالی(شیخ صدوق)
  • نهج البلاغه
  • شعر
  • نگین آفرینش
  • محرم
  • سیاسی
  • صاحب الزمان
  • اربعین
  • کربلا
  • خدا
  • شهید ابراهیم هادی

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟

    آمار

  • امروز: 25
  • دیروز: 161
  • 7 روز قبل: 926
  • 1 ماه قبل: 5095
  • کل بازدیدها: 167295

  • یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


    کاربران آنلاین

  • نورفشان

  • رتبه

     
       
      اشعار بى‏ وفايى دنيا و گريه جانسوز زينب عليه السّلام‏    

     

    امام حسين عليه السّلام در گوشه‏ اى نشست به اصلاح شمشيرش پرداخت و در اين وقت اين اشعار را خواند:

     

    يا دهر افّ لك من خليل‏
     
    كم لك بالاشراق و الاصيل‏


    من طالب و صاحب قتيل‏
     
    و الدّهر لا يقنع بالبديل‏


    و انّما الامر الى الجليل‏
     
    و كلّ حىّ سالك سبيل‏


    ما اقرب الوعد الى الرّحيل‏
     
    الى جنان و الى مقيل‏
     
     
     
     

    «اى روزگار! اف بر دوستى تو، چقدر در شب و روز، دوستان و هواخواهان را كشتى، و بين دوستان جدايى افكندى، و در عين حال روزگار به افراد جايگزين آنها قناعت نكند، به هر حال امور به سوى خداى بزرگ بازگردد، و هر زنده سرانجام اين راه را مى‏پيمايد، زمان كوچيدن از دنيا چقدر نزديك شده كه به سوى بهشت و يا به سوى غير بهشت است.

     

    . غم نامه كربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ؛ ؛ ص104

     

    .

     

    کلیدواژه ها: #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, زینب
    موضوعات: روایت, محرم  لینک ثابت [چهارشنبه 1396-08-03] [ 05:25:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      خــــاص، برای رقیّه سلام الله علیها    

    ..

     

     

    دیدم بـ ه دوش شب طبق آفتاب را
    یا در زمین تشنـ ه تجلّیِ آب را

    یا در ضمیرِ مردمکِ دخترِ سحر
    شوقِ بـ ه هم نیامدنِ شوقِ خواب را

    سـ ه یا چهار صفحـ ه، مگر فرق می کند؟
    آتش زدند صفحـ ه و جلدِ کتاب را

    در دستِ چهار چوبِ خرابـ ه اسیر بود
    با بوسـ ه ای پرید و بـ ه هم ریخت قاب را

    خود را ز دست عقل گرفت و بـ ه عشق داد
    وقتی کـ ه انتخاب نکرد ،انتخاب را

    چون راه حلِّ مشکل خود را فناء دید
    او پاک کرد مسالـ ۀ بی جواب را

    .

     

    کلیدواژه ها: #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, رقیه
    موضوعات: محرم  لینک ثابت [سه شنبه 1396-08-02] [ 08:03:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      سه ساله باشى و سى ساله ها دخیلت باشند ...    

    .

     

     .

    یک نیمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
    قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

    اما نیامده ز سفر مهربان او
    یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

    آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش
    تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد

    آخر رسید از سفر، اما سر پدر
    سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

    گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
    با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

    انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
    طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد

    از روزهای بی کسی اش گفت با پدر
    یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

    خورشید من به مغرب گودال رفتی و
    باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد

    معراج رفتی از دل گودال قتلگاه
    نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد

    دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه اى
    بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

    …

    اما دوباره فرصت جبران رسیده بود
    یک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد


    جان داد در مقابل چشمان عمه اش
    با بال های زخمی خود پر گرفت و بعد …

     

    /یوسف رحیمى

    .

    کلیدواژه ها: #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, امام حسین ع، حضرت رقیه س, امام حسین عاشورا کربلا گودال قتلگاه, علی اصغر, معجر, معراج, پدر
    موضوعات: سخن بزرگان, محرم  لینک ثابت  [ 08:03:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      چشمان پر از اشک امیرالمومنین علی علیه السلام در صحرای کربلا    

    .

     

    امام‏ سجاد مى ‏فرمايند:

    على- عليه السّلام- از كربلا عبور كرد، در حالى كه چشمانش پر از اشك شده بود، فرمودند:

    اينجا محل زانو زدن شتران آنهاست. و اينجا محل انداختن بارهاى آنهاست. و در اينجا خون آنها ريخته مى‏ شود. خوشا به حال خاكى كه در آن خون دوستان، ريخته مى‏ شود!

    امام باقر- عليه السّلام- مى‏  فرمايند: على- عليه السّلام- با مردم مى‏ رفت تا به يك يا دو ميلى كربلا رسيدند حضرت جلوتر از مردم رفت و جايى را طواف كرد كه به آن «مقذفان» مى‏ گفتند. فرمودند:

    «در اينجا دويست پيامبر و دويست سبط كشته شده است و همه آنها شهدا بودند. و اينجا مركبها را مى‏ خوابانند. و اينجا شهدا به خاك مى‏ افتند كه هيچ كس قبل از آنها مثل ايشان نبوده و بعدها نيز هيچ كس نمى‏ تواند مانند آنها باشد.

    .

    .

    جلوه  ‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ؛ ؛ ص152

    .

    .

    کلیدواژه ها: #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, امیر المؤمنین امام علی علیه السلام, خون, طواف, کربلا
    موضوعات: روایت, محرم  لینک ثابت [دوشنبه 1396-08-01] [ 08:17:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      سلام بر خون خدا! ای کربلا! می‌دانم تو هم مثل ما منتظری! منتظر منتقم خون حسین (ع)!    

    سلام بر خون خدا
    سلام بر رحمه‌الله‌ الواسعه
    سلام بر نور چشم رسول اکرم صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم
    سلام بر فرزند شهید امیرالمومنین، علی علیه‌السلام و بی‌بی فاطمه زهرا ‌سلام‌ الله‌ علیها
    سلام بر شافع روز جزا
    سلام بر آن که ملائک در عزایش می‌گریند
    سلام بر کسى که بیعتش را شکستند
    سلام بر آقایى که حامى دیگران بود و خود بی‌یاور ماند
    سلام بر محاسن خضاب شده‏‌اش
    سلام بر چهره به خاک و خون آلوده‏‌اش
    سلام بر دندان کوبیده‏ مولا با چوب خیزران و چوب‌دستی عبیدالله ملعون
    سلام بر سر مقدسی که بر فراز نیزه عدوان زده شد
    سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب
    سلام بر حسین (ع) و فرزندان فرزانه و اصحاب عزیزش
    و سلام بر دشت تفتیده عشق!
    سلام بر میدان عشق‌بازی یاران عاشق دل‌باخته کوى معشوق
    سلام بر تو اى کربلا
    سلام بر تو اى دشت پر بلا
    سلام مرا با گلوى بغض فروخورده‌ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دل‌تنگی‌ات و با جگر سوخته‏‌ات و قلب پاره‌پاره‌ات پاسخ‌گو
    کربــلا! می‌خواهم که با تو سخن بگویم!
    می‌‏خواهم بقچه حرف‌هاى بر دوش مانده‏‌ام را براى تو پهن کنم؛ نمى‏‌دانم، نمى‏‌دانم تاب شنیدن حرف‌هایم را دارى یا نه؟ با تو سخن می‌گویم، تویی که آن محزون‌ترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!
    کربلا، از غروب عاشورا بگو…
    براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیده‌ام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهاب‌آور بود؟
    یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن می‌کردی و غران و آتش‌فشان بار، بر آن ملعونان و نفرین‌شدگان ابدی، حمله می‌بردی!
    کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه‌ بسته‌ات میهمان بودند با آنان چه‌ها گفتى؟
    کربلا، برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهره‌های برافروخته و هیجان‌زده‌شان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو…
    کربلا! از علی‌اکبر (ع) بگو که شبیه‌ترین بنی‌هاشم به رسول‌الله (ص) بود، آن‌قدر که آن ملعونان لحظه‌ا‌ی پنداشتند مبادا رسول خدا (ص) به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو؛ چگونه قلب سیدالشهدا (ع) را جریحه‌دار کرد! از آن لحظه‌ای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا می‌کرد، پی‌درپی با هر ضربه علی (ع) می‌گفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یک‌باره ذکر لبش شد:
    «انا لله و انا الیه راجعون!»
    از لحظه‌ای بگو که سر در کنار پیکر دردانه‌اش گذاشت و ملتمسانه منتظر بود تا فرزند، بار دیگر پدر را صدا بزند! از پیکر مثله شده و اربا اربا شده عزیز زهرا (س) بگو! بگو برایم چگونه جوانان بنی‌هاشمی بدن علی اکبر (ع) را به خیمه‌ها بازگرداندند! بگو…
    کربلا، از قاسم (ع) که امانت برادر بود بگو! از پسربچه‌ای که خطاب به عمویش شهادت را «احلی من العسل» خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمی‌شد! از لحظه وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی (ع) بگو و از پیکر قد کشیده‌اش پس از شهادت…
    کربلا، از باب الحوائج شش ماهه، مظلوم‌ترین مظلوم تاریخ بگو! از علی‌اصغر (ع) آن طفل شیرخواره‌ای که آن دم که نوای «هل من ناصر ینصرنی» پدر را شنید، خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد…
    کربلا بگو: «سقاى تشنه‌لب‏» یعنی چه؟ آیا عجیب نیست؟ مى‌‏دانم که در حافظه‏‌ات این تصویر مانده است، آن‌جا که سقایى تشنه‌لب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند. از آن لحظه‌ای بگو که فاطمه زهرا (س) ناله می‌زد: «وای پسرم!» از اولین و آخرین باری بگو که قمر بنی‌هاشم، مولایش را برادر خطاب کرد! از داغ زاده‌‌ ام‌البنین (س) بگو که کمر مولا را شکست! از لحظه‌ای بگو که امام حسین (ع) دستان بریده عباس (ع) را در آغوش گرفته بود و می‌بوسید! از آن لحظه‌ای که آقا به‌سوی خیمه‌ها رفت و پرچم خیمه عمو را پایین کشید، ناله اهل حرم بلند شد و امیدشان ناامید! حرم…عمو…آب…عطش…!
    کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافله‌سالار عشق را بر سرنیزه کردند و با خود بردند؛ ولى هنوز دشت پر از نور و صفا بود؟ خیمه‏‌هاى اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرو نشیند و غافل از این‌که آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید!
    کربلا از دل ام‌المصائب (س) بگو! از حرقه قلب دخت امیرالمونین (ع) بگو که چگونه آتش‌ گرفته بود و زبانه‏‌هاى جان‌سوز غم سنگین‌ دل زینب (س) همچنان و پس از سال‌ها گذر از آن واقعه، دل اهل ولاى على (ع) را به درد مى‏‌آورد. کربلا برایم از سخت‌ترین و عاشقانه‌ترین خداحافظی تاریخ بگو. آن دم که امام حسین (ع) برای آخرین بار به خیمه خواهر رفت.
    کربلا می‌دانم دردکشیده و غم‌دیده‌ای؛ ولی تو هیچ‌گاه سوخته آتش فراق مولا نبودی! کربلا تو تازیانه و سیلی نخورده‌ای! تو غم غربت نچشیده‌ای! تو سرپرست کاروان یتیمان و رنج‌کشیده‌ترین طفلان تاریخ نبودی! ای کربلا امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س) که چه گذشت بر او!
    این‌ها را من برایت می‌گویم؛ می‌دانی در شام، آن ملعون منحوس طلعت، برای رقیه (س) چه هدیه‌ای فرستاد؟ می‌دانی…
    آه! آه! آه! این‌ها را ندیدی؛ ولی من طاقت ادامه ندارم! نمی‌خواهم روضه‌خوان تو باشم‌ که نه تو تاب شنیدن داری و نه من تاب گفتن!
    کربلا تو از روز ازل از خورشید حسین (ع) سوختی و در عزایش خون گریستی، شاید به همین خاطر باشد که آن‌قدر سوزانی و خشک!
    ای کربلا تو بزرگ‌ترین مصیبت تاریخ را کشیده‌ای. مصیبتی به وسعت زمین و آسمان‌ها و به پاداش این داغ بزرگ، خداوند بر تو منت نهاد و پیکر دردانه‌اش را در تو جای داد تا مرهم غمت باشد و تو افضل سرزمین‌های عالم شدی و تو را با خاک تفوق داد! ای کربلا تو خاک نیستی، اگر نه خوردنت مستحب نبود!
    کربلا نامت را که بر زبان جارى مى‏‌کنم سیل اشک از دیدگانم جارى مى‏‌شود؛ نمى‏‌دانم و واقعا هم نمى‏‌دانم چه سرى در این میان نهفته است، در حیرتم که کام جان تو از فرط تشنگى خشک خشک است؛ ولى دل من از دورى روى تو و از زمزمه نام تو به دیدگانم فرمان سیل اشک مى‏‌دهد و…
    تو خود بگو چه رازى در این میان نهفته است؟
    کربلا، مدت‌هاست در آرزوى دیدار تو مى‏‌سوزم و مى‏‌سازم
    کربلا عطش استشمام بوی سیب وجودم را ذوب می‌کند
    کربلا تو خود عنایتى کن و باز مرا به آستانت ‏بخوان
    کربلا جواب سلامم را بده با هر زبانى که تو را بیشتر رضاست!
    و ای کربلا! می‌دانم تو هم مثل ما منتظری! منتظر منتقم خون حسین (ع)!

    الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم…
    عجل لولیک الفرج
    عجل لولیک الفرج
    عجل لولیک الفرج

    موضوعات: روایت, شعر, محرم  لینک ثابت [یکشنبه 1396-07-30] [ 06:45:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      خـروش عـشـق ... پیاده روی اربـعـین    

    .

    .

    وَ یَعِجَّ العاجّون وَ یَضِجَ الضّاجون فی مُصیبـ ةِ الحُسین
    وَ بَقاءُ الاسلام وَ شِفاء الـآلام عندَ تُربَـ ةِ الحُسین

    وَ بُکاءُ الـزُوّار و بِـحارُ الاَنوار تَحت قُـبّـ ةِ الحُسین
    وَ حسابُ المیزان وَ تَمامُ الایمان فی مَحَـبّـ ةِ الحُسین

     وَ مَحلُّ الانفاق وَ سُلوکُ العُـشّـاق فی مَواکِبِ العَـزا
    قَتیـلَ العاشورا وَ عَـزیـزَ الـزّهـرا، شافِعی یومٍ جَـزا


    شدم پابستِ پابستِ پابستِ تـو
    دلم بی تابِ بی تابِ بی تابِ تـو

    .

    کلیدواژه ها: #زوار-الحسین, #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, ألا یَا أهلَ العالم إن جدی الحسین قتلواه عطشانا..., محب الحسین
    موضوعات: شعر, محرم  لینک ثابت [شنبه 1396-07-29] [ 10:36:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      دریا    

    .


    فَجاء سَهمٌ فَـأصابَ القِـرْبـَة وَ أریقَ ماؤُها؛ وَ سَهمٌ آخَرْ أصابَ إِحْدی عَیـْـنَیـْه وَ جمدتِ الدِّماءُ عَلَی عَـیْـنـه
    . . . وَ هُنا  وَقَـــــفَ الْـــعَــبـّــاس مُـتـَــحَــیِـّـرا  . . .

    زبان حال قمر بنی هاشم(ع) خطاب ب سیدالشهدا(ع):

    من عمقِ بی کسی تـــــو را درک می کنم
    وقتی شبیه مَـشـک بغـل می کنی مـرا

    پیش تـــــو هیچ مشکلی آنقدْر سخـت نیست
    در ظرف چند ثانیه حَـل می کنی مـرا

    اینقدر در مَـدارِ خــــــودت دورِ من مَگرد
    داری در این مَـدار ، زُحَــل می کنی مـرا

    کلیدواژه ها: #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, سیدالشهدا, قمر بنی هاشم, مشک
    موضوعات: شعر, محرم  لینک ثابت [جمعه 1396-07-28] [ 05:07:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      آفتــابِ قبیـلـه (س)    

    .

    .


    پدر گفت : بگو یک !
    و تو تازه زبان باز کرده بودى و پدر ب تو اعداد را مى آموخت.
    کودکانـه و شیرین گفتى : یک !
    و پدر گفت : بگو دو
    نگفتى !
    پدر تکرار کرد: بگو دو دخترم
    نگفتى !
    و در پى سومین بار، چشم هاى معصومت را ب پدر دوختى و گفتى :
    بابا! زبانى ک ب یک گشوده شد، چگونه مى تواند با دو دمسازى کند؟!

    و حالا بناست تو بمانى و همان یک! همان یکِ جاودانه و ماندگار.
    بأیست بر سر حرفت زیـنـب! ک این هنوز اول عـشــــق است . . .

     

    // آفتاب در حجاب، سید مهدی شجاعی //

    .

    .

    عشّاقِ سنگ خوردۀ دیوارِ زیـنـبـیم
    پس واجب است غرق تماشایِ ما شدن

    وقتی مسیر، جای قدمهای زیـنـب است
    میلی نمی کنیم ب جز خاکِ پا شدن

    اول طواف، بعد مِنا، پس چ بهتر است
    بعد از دمشق راهیِ کرب و بلا شدن

     


    پ.ن:

    باید ک ناز داشت، کمی نیز غَمـزه داشت
    هر دختـرِ قبیلـه ک لـیـلا نمی شود!
    .

     

    کلیدواژه ها: آفتاب در حجاب, زینب, سید مهدی شجاعی, عشق, منا
    موضوعات: سخن بزرگان, محرم  لینک ثابت [پنجشنبه 1396-07-27] [ 09:27:00 ق.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      گران تمام شد ...    

    .

    .

    خیلی گران تمام شد این آب خواستن
    یک مَشک از قبیلۀ ما یک عمــو گرفت

    زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟!
    دستِ کسی ب کُنجِ الـنـگـویِ او گرفت…

    در کوفه بیشتر ب قَـدَت احـتیـاج داشت
    با آستینِ پاره نمی شد ک روو گرفت…

    ♦
    لا تَـدعونی وَیـْکِ اُم البنین
    دیگر مرا اُم البنین نخوانید…

    السلـآمــ علیک ایها العبد الصـالـح، المطیعُ لله و لرسوله

    .

    کلیدواژه ها: #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, آب, ابوفاضل, ام البنین, عمو
    موضوعات: سبک زندگی, محرم  لینک ثابت [چهارشنبه 1396-07-26] [ 08:37:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      علی ابن الحسینم ،شیر بیشه شجاعت    

    .

     

    آن هنگام که على بن الحسين علیه السلام را در برابر آن سفاك آورده پرسيد تو كيستى؟! فرموند من على ابن الحسينم گفت على بن الحسين كه در پيكار با ما كشته شد و خدا او را از پاى درآورد. فرمود آن شير بيشه شجاعت كه شربت شهادت‏ نوشيد برادر من على علیه السلام بود كه او را بر خلاف انتظار تو مردم شهيد كردند نه خدا.

    پسر زياد گفت چنان نيست كه ميگوئى بلكه خدا او را كشت حضرت سجاد علیه السلام اين آيه را تلاوت فرمود كه مردمان را در هنگام فرارسيدن مرگشان ميميراند.

    پسر زياد خشمگين شده گفت شگفتا هنوز آن جرأت و توانائى در تو باقى مانده كه پاسخ مرا بدهى و گفته مرا زير پا بيندازى اينك بيائيد او را برده و گردن بزنيد.

    زينب علیه السلام بيتاب شده خود را بدامن سيد سجاد انداخته پسر مرجانه را مخاطب قرار داده فرمود آن همه خونها كه از ما ريختى هنوز كاسه انتقام ترا لبريز نكرده و آرام نگرفته كه باز هم ميخواهى گرگوار خون ما را بياشامى آنگاه دست بگردن سيد سجاد درآورده فرمود سوگند بخدا دست از يادگار برادر برنميدارم و از او جدا نميشوم و اگر ميخواهى او را بقتل آورى مرا هم با او بكش.

     

    مرا با او بكش تا هر دو باهم‏
     
    شويم آسوده از اين محنت و غم‏
     
     
     
    پسر زياد نگاه عجيبى بعمه و برادر زاده نموده گفت شگفت از خويشاوندى و مهر پيوندى سوگند بخدا خيال ميكنم زينب دوست ميدارد هر گاه قرار شود برادرزاده او را بكشم او را هم با وى بقتل برسانم آنگاه دستور داد دست از او بداريد و بيمارى و ناتوانى براى بيچارگى او كافى است.

    بعد از اين پسر مرجانه از جا برخاسته و از قصر خارج شده به مسجد رفت و بر منبر صعود كرد و گفت ستايش خدا را كه حق را آشكار فرمود و اهل حق را روسپيد ساخت و يزيد و لشكريانش را يارى كرد و دروغگوزاده و ياران او را نابود ساخت و از ميان برد.

    عبد اللَّه عفيف كه از شيعيان امير المؤمنين على علیه السلام  بود بمجردى كه چنين ناروائى را از آن نابكار شنيد بى‏ طاقت شده گفت اى دشمن خدا دروغگو تو و پدرت و يزيد و پدر اوست كه ترا بولايت كوفه برگماشته. اى پسر مرجانه حيا نميكنى فرزندان پيمبران را ميكشى و بر منبر راستگويان صعود ميكنى و چون عقرب كورى بجاى ماه مى‏ نشينى.

    پسر زياد كه انتظار چنين پيش‏ آمدى را نداشت و خيال ميكرد نفس در سينه‏هاى دوستان اهل بيت عصمت حبس شده دستور داد او را نزديك من بياوريد مأمورين از اطراف ريخته او را دستگير كردند عبد اللَّه بشعار مرسوم قبيله ازد، صدا بلند كرده بلافاصله هفتصد نفر مرد ازدى در مسجد ريخته و او را از دست مأموران پسر مرجانه رها كردند.

    ابن زياد آن روز را براى آنكه آتش فتنه را خاموش سازد سخنى نگفت ليكن شبانگاه دستور داد مأمورى بخانه عبد اللَّه رفته او را از خانه بيرون آورده گردن بزند و براى عبرت ديگران اندام او را در سبخه [زباله‏ دانى كوفه‏] بدار بياويزند.

     .

     

    الإرشاد للمفيد / ترجمه ساعدى ؛ ؛ ص 473،474،475

     

     

    .

    کلیدواژه ها: #عاشورا #ashora #moharam #محرم #حسین #امام_حسین #ک, امام سجاد علیه السلام, زینب, شهادت, شهدا, شهید, صبر, ولایت, یزید
    موضوعات: روایت, محرم  لینک ثابت [یکشنبه 1396-07-23] [ 09:08:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
    « 1 2 3 4 5 ...6 ...7 8 9 »
     
    •  خانه  
    •  تماس   
    •  ورود