یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


... و اینک نیک بنگر حتی از میان خارها نیز میتوان رویید: با رویشی سرخ، با منشی سبز و این است رمز دوام شیعیان در حصار دجالیانِ زمان: رویش سرخ حسینی همرا با منش سبز مهدوی!!

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

  • جستجو


    موضوعات

  • همه
  • روایت
  • شهید
  • درست نویسی
  • کلام رهبری
  • سخن بزرگان
  • متفرقه
  • دانلود ها
  • سبک زندگی
  • قرآن
  • امالی(شیخ صدوق)
  • نهج البلاغه
  • شعر
  • نگین آفرینش
  • محرم
  • سیاسی
  • صاحب الزمان
  • اربعین
  • کربلا
  • خدا
  • شهید ابراهیم هادی

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟

    آمار

  • امروز: 434
  • دیروز: 174
  • 7 روز قبل: 1158
  • 1 ماه قبل: 5562
  • کل بازدیدها: 170614

  • یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


    کاربران آنلاین

  • مدرسه علمیه امام خمینی ره رباط کریم
  • طالب حق

  • رتبه

     
       
      خاطراتی از شهید ابراهیم هادی    


    1- پلاستیک به جای ساک ورزشی: حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.

    ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
    ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و… ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.

    البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.


    2- دزد خوش شانس: عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.

    ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.

    کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده.
    ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه.

     یکی دیگه از رفتارهای عجیب ابراهیم این بود که داشتیم با موتور می رفتیم که موتور سواری جلوی ما پیچید وبا اینکه مقصر بود ،هو کرد و بی احترامی .من دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی ای که داره پائین بیاید و جوابش را بدهد.ولی ابراهیم با آن لبخندی که به لب داشت در جواب عمل او گفت: سلام. خسته نباشید. موتور سوار عصبانی یکدفعه جاخورد … .

    کلیدواژه ها: شهدا, شهید, شهید ابراهیم هادی, مسجد, ورزش
    موضوعات: شهید, شهید ابراهیم هادی  لینک ثابت [یکشنبه 1396-08-07] [ 01:23:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      آیا من هم شهید می شوم؟    

    دلم که شهادت می خواهد!

    اما اگر دنیایم امانی به تعقلی عملی دهد…

    اگـــر اگرهای زندگیم رخصت دهد…

    اگر این نفس وامانده مجالی به بی قراری های فطریم دهد…

    آن وقت من که نه ، شهادت خودش به استقبالم خواهد آمد.

     

    امان از لحظه ی غفلت که شاهدم هستی

    امان از غفلت و نادانی و بی عقلی…

    امان از بی وفایی به عهد و شکستن دل منجی

    امان و لعنت به جفای به نفس

    جفا به موجودی به نام “من”

    او که قابلیت خلیفه الله شدن دارد و من به زور و زر گرفتار دنیایش کرده ام

    دست و پای احساسش را بسته ام و سکوت برایش تجویز نموده ام

    امان از این من!

    منیت هایم شاید جلوی پرواز روح را گرفته است

    این روح شوق پریدن دارد

    باید که بها داد او را

    باید که آماده شد

    شاید این محرم

    دست دل را در دست خدا بگذارم

    شاید بی توجه به همه ی آنچه که دیگران می گویند

    دلم را بردارم و بروم….

    بروم تا دور…

    تا اوج…

    شاید قسمت شد

    شاید لیاقت پیدا کرد

    که سبک بالی را تجربه کند

    شایدمعصومیت را دوباره به دست آورد

    آه که دلم چقدر هوای معصومیت و حس قشنگ سبکی و صداقت دارد

    آه که چه سنگین است پرونده ی رفتار و عقایدم

    آه که چقدر تنگ است سینه و هوای حـــــــــــــرم…

    راستی چقدر دلم هوای حرم دارد!!!

    راستی چقدر گذشته است و من دور مانده ام!!

    راستی چقدر زمان مرا با خود برده است!!!

    راستی من چقدر زیسته ام ؟؟؟

    زیستنی از جنس پاکی بدون ذره ای آلایش؟؟

    از همان ها که حتی ذره ای حسد به برادر کوچکت نیز در آن نیست؟

    از همان ها که شاید لحظه ای در گذشته ات درکش کرده باشی و در حسرت لذتش مانده!

    چقدر دلم زیستن می خواهد!

    زیستنی به جنس حسین!

    از همان ها که عزت است و عزت است و عزت!!!

    راستی چقدر تا به محرم باقیست؟

    من در مهمانیش امسال قرار است چه کنم؟

    چه به دست آرم؟

     

     

    آیا اربــعـیـن ،

     

     

                  پـــیـــاده ،

     

     

                         حـــــــــــــــرم ،

     

     

                             قسمت من هست حـــســــیــن؟!

    موضوعات: شهید, اربعین  لینک ثابت [جمعه 1396-08-05] [ 12:42:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      نظر حضرت آیت الله بهجت(ره)در مورد رابطه ایران و آمریکا    

    برخی به واسطه اینکه آیت الله بهجت ره کمتر نظرات خود را در مورد مسائل سیاسی اعم از داخلی، منطقه ای و جهانی رسانه ای کردند و یا کمتر اظهار نظر کردند، آنچنان که سیر عملی ایشان در کم گویی و گزیده گویی بوده است، بر این باورند که ایشان اصلا در وادی سیاسی اظهار نظری نداشتند.
    اما استفتائاتی که از ایشان شده و پاسخ هایی که مرقوم داشتند این باور را کنار زده و نشانگر دید عمیق سیاسی ایشان می باشد.

    یکی از مسائل مهمی که از ایشان استفتاء شده اسـت، “رابطه ایران و آمریکا” است که ایشان با نگاهی کامل به سبقه آمریکا نسبت به ملت ایران و دشمنی هایش نسبت به مسلمانان پاسخی همیشگی به این پرسش دادند.

    از ایشان  سوال شد: « همانطور که می دانیم روسای جمهور آمریکا چندین سال است که پیشنهاد گفتگو و رابطه با ایران می دهند حضرتعالی این مسایل را چطور تحلیل می کنید؟»

    ایشان در جواب فرمودند: «عجیب این که کفار در مقام هدایت و ارشاد ما، پیشنهاد صلح و سازش به ما می دهند، مانند عالم اخلاقی که با فرد جاهل و ضعیف الاخلاقی روبرو است و می خواهد او را راهنمایی و نصیحت مشفقانه و دوستانه کند …

    سیزده سال قبل از جنگ [عراق علیه ایران] از روسای لشکر دولت عراق نقل شده که دولت عراق از حالا مشغول خریدن اسلحه است، در ظاهر برای جنگ با اسرائیل و در واقع با ایران! آیا بدون دستور از بالاترها می توانند جنگ و درگیری را شروع کنند؟!

    همان ها امروز آمده اند و ما را نصیحت می کنند و می گویند: این طور نکنید، آن طور نکنید، شاید برای ما کتاب اخلاق هم بنویسند…

    زندیقی(کافری) از زنادقه بالای منبر نشسته و ما را نصیحت می کند که دست از جنگ بردارید و صلح و سازش کنید…

    تو که پیشنهاد صلح می کنی! شر مرسان، به خیر تو امید نیست.

     

    موضوعات: شهید  لینک ثابت [پنجشنبه 1396-08-04] [ 03:09:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      پاسخ جالب آیت‌الله بهجت به پرستار مسیحی    

    آیت‌الله بهجت که در حوزه علمیه نجف مشغول فراگیری علوم حوزوی بود بیمار می‌شود و برای مداوا به بیمارستانی در بغداد منتقل و بستری می‌شود.

     پرستار آیت‌الله بهجت یک زن عیسوی(مسیحی) بود و دید ایشان هیچ توجه‌ای به او ندارد. پرستار از طلبه جوان پرسید چرا به من توجه نداری، مگر من زیبا نیستم؟! طلبه در پاسخ گفت: من زیبایی دارم که می‌ترسم اگر به تو توجه کنم، او [خدای صاحب جمال] به من توجه نکند!

    موضوعات: شهید  لینک ثابت  [ 03:08:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      به نام آنکه تو را داده است نام حسن    

    به نام آنکه تو را داده است نام حسن
    درود احسن الارباب من سلام حسن

    سلام بر برکات سپید سایه‌ی تو
    که نور داده به خورشید مستدام حسن

     

    [ یا امام حسن مجتبی(ع) ]

    موضوعات: شهید  لینک ثابت [چهارشنبه 1396-08-03] [ 07:53:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      على- عليه السّلام- و خزانه‏ دار معاويه‏    

    .

     

     امام صادق- عليه السّلام- روايت مى‏كند: شخصى به نام جبير، خزانه‏ دار

    معاويه بود و مادر پيرى داشت كه در كوفه زندگى مى‏ كرد. روزى به معاويه گفت:

    مادر پيرم در كوفه است و دلم براى او تنگ شده است، اجازه بدهيد بروم و او را ملاقات كنم و حق مادرى را ادا نمايم.

    معاويه گفت: در كوفه چه كار مى‏كنى؟ چون در آنجا مرد ساحرى است كه به او «على بن ابى طالب» مى‏گويند و مى‏ ترسم تو را فريب دهد! جبير گفت: من با على چه كار دارم، مى ‏روم و مادرم را زيارت مى‏ كنم و بر  مى‏ گردم. معاويه اجازه داد. جبير آمد تا به عين التمر رسيد. و مقدار پولى كه همراه آورده بود در آنجا دفن كرد. مأموران على- عليه السّلام- او را گرفتند و پيش آن حضرت آوردند.

    وقتى كه چشم على- عليه السّلام- به او افتاد، فرمود: اى جبير! تو گنجى از گنجهاى خدا هستى معاويه به تو گفته است كه من ساحر هستم.

    جبير گفت: به خدا سوگند! همين طور است.

    امام فرمود: پيش تو مقدارى پول بود كه قسمتى از آن را در عين التمر، مخفى كردى.

    جبير گفت: «درست مى‏ فرماييد يا امير المؤمنين!».

    على- عليه السّلام- رو كرد به امام حسن و فرمود: يا حسن! او را به خانه خود ببر و به او نيكى كن.

    فرداى آن روز، على- عليه السّلام- او را صدا كرد و فرمود: در زمان رجعت او از طرف كوه اهواز با چهار هزار سواره مسلح مى‏ آيد و كنار قائم اهل بيت- عليه السّلام- مى‏ جنگد .

      

    جلوه ‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ؛ ؛ ص153،154

    .

     

     

    کلیدواژه ها: امیر المؤمنین امام علی علیه السلام, کوفه
    موضوعات: شهید  لینک ثابت [یکشنبه 1396-07-30] [ 06:39:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      پهلو شکسته ،بی نشان، بی پلاک ...    

    .

     

    سالهاست که می آید
    هر کجا که تشییع شهدای گمنام باشد ،او نیز می آید
    به این امید که شاید یکی از آنها فرزند خودش باشد

    •
    •
    •
    •
    پ.ن:

    آخر می دانی، پسرش خیلی مادری بود
    جانش بود و مادرش . . .
    خوب هم راه و رسم فرزندی را به جا آورد
    پهلو شکسته ،بی نشان ،بی پلاک . . .

    خوش به سعادت مادرانی که
    این چنین در مقابل حضرت فاطمه(س) روسفید شدند.

    .

    کلیدواژه ها: بی پلاک, حضرت زهرا, شهادت, شهدا, شهید, مادر
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت [شنبه 1396-07-29] [ 08:55:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      بخشی از وصیت نامه شهید مصطفی ابراهیمی مجد درباره دیدار با امام زمان    

    .

    .

     

    بگذارید بعد از مرگم بدانند که همانطور که اساتید بزرگمان می گفتند نوکر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار کردم اما افسوس که تا این لحظه که این وصیت را می نویسم، دیدار مجدد او نصیبم نگشت. بدانید که امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد. از یاد او غافل نگردید…


    محل دفن – گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) تهران – قطعه 24 ردیف 95 شماره 24

    کلیدواژه ها: امام زمان (عج), شهید, شهید مجد, مرگ
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت [دوشنبه 1396-07-24] [ 03:46:00 ب.ظ ]

    1 نظر »

       
      دلتنگ رفتن    

    .

    زمانه عجیبی است…
    درک کردنش عظمت می خواهد…

    در زمان غیبت به کسی منتظر گفته می شود که منتظر شهادت باشد.

    “شهید مهدی زین الدین”

    .

    .

    دلتنگ رفتنم…این همه چراغ تو این شهر هیچ کدوم دلمو روشن نمی کنه…دلم آسمون می خواد…آسمون…

    آن روز ها دروازه شهادت داشتیم ولی الان معبری تنگ …….
    هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست دل را باید صاف کرد.

    اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

    کلیدواژه ها: شهادت, شهدا, شهید, شهید زین الدین, غیبت
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت  [ 03:34:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      ژن خوب    

    .

     

    .

    ژن خوب کسی دارد که پایان کارش شهادت باشد، نه شقاوت.

    آزادگی باشد، نه بردگی…

    ژن خوب های جامعه من شهدا هستند نه غارت گران بیت المال…

    کاش شهید شویم.

    .

    کلیدواژه ها: شهادت, شهدا, شهید, شهید کمیل قربانی, مصطفی صدرزاده, ژن خوب
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت  [ 02:12:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
    « 1 2 3 4 5 6 »
     
    •  خانه  
    •  تماس   
    •  ورود