یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


... و اینک نیک بنگر حتی از میان خارها نیز میتوان رویید: با رویشی سرخ، با منشی سبز و این است رمز دوام شیعیان در حصار دجالیانِ زمان: رویش سرخ حسینی همرا با منش سبز مهدوی!!

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

  • جستجو


    موضوعات

  • همه
  • روایت
  • شهید
  • درست نویسی
  • کلام رهبری
  • سخن بزرگان
  • متفرقه
  • دانلود ها
  • سبک زندگی
  • قرآن
  • امالی(شیخ صدوق)
  • نهج البلاغه
  • شعر
  • نگین آفرینش
  • محرم
  • سیاسی
  • صاحب الزمان
  • اربعین
  • کربلا
  • خدا
  • شهید ابراهیم هادی

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟

    آمار

  • امروز: 107
  • دیروز: 48
  • 7 روز قبل: 562
  • 1 ماه قبل: 5081
  • کل بازدیدها: 162293

  • یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


    کاربران آنلاین

  • دل تنگ نجف
  • زفاک
  • نورفشان
  • netware netware
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • حمیده موحدنسب

  • رتبه

     
       
      على- عليه السّلام- و خزانه‏ دار معاويه‏    

    .

     

     امام صادق- عليه السّلام- روايت مى‏كند: شخصى به نام جبير، خزانه‏ دار

    معاويه بود و مادر پيرى داشت كه در كوفه زندگى مى‏ كرد. روزى به معاويه گفت:

    مادر پيرم در كوفه است و دلم براى او تنگ شده است، اجازه بدهيد بروم و او را ملاقات كنم و حق مادرى را ادا نمايم.

    معاويه گفت: در كوفه چه كار مى‏كنى؟ چون در آنجا مرد ساحرى است كه به او «على بن ابى طالب» مى‏گويند و مى‏ ترسم تو را فريب دهد! جبير گفت: من با على چه كار دارم، مى ‏روم و مادرم را زيارت مى‏ كنم و بر  مى‏ گردم. معاويه اجازه داد. جبير آمد تا به عين التمر رسيد. و مقدار پولى كه همراه آورده بود در آنجا دفن كرد. مأموران على- عليه السّلام- او را گرفتند و پيش آن حضرت آوردند.

    وقتى كه چشم على- عليه السّلام- به او افتاد، فرمود: اى جبير! تو گنجى از گنجهاى خدا هستى معاويه به تو گفته است كه من ساحر هستم.

    جبير گفت: به خدا سوگند! همين طور است.

    امام فرمود: پيش تو مقدارى پول بود كه قسمتى از آن را در عين التمر، مخفى كردى.

    جبير گفت: «درست مى‏ فرماييد يا امير المؤمنين!».

    على- عليه السّلام- رو كرد به امام حسن و فرمود: يا حسن! او را به خانه خود ببر و به او نيكى كن.

    فرداى آن روز، على- عليه السّلام- او را صدا كرد و فرمود: در زمان رجعت او از طرف كوه اهواز با چهار هزار سواره مسلح مى‏ آيد و كنار قائم اهل بيت- عليه السّلام- مى‏ جنگد .

      

    جلوه ‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ؛ ؛ ص153،154

    .

     

     

    کلیدواژه ها: امیر المؤمنین امام علی علیه السلام, کوفه
    موضوعات: شهید  لینک ثابت [یکشنبه 1396-07-30] [ 06:39:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      ​امان خون مردمان در پرتو حیات امام زمان علیه السلام!    

     

     

    بنشینیم و بنگریم و خون امام‌ زمانمان را بریزند یا بریزیم چه فرق!

     

    کمترین مجازات ما اینست که خون ما هم ریخته خواهد شد.
    واین نتیجه فساد فی الارض است که از کشتن امام زمان و نبود او ایجاد میشود.

     

    سه شهر در حادثه عاشورا از اباعبدالله الحسین(علیه السلام ) تمکین نکردند و بر خلاف تکلیف شرعی امام زمانشان را رها کردند در حالی که آیه “النبی اولی بالمومنین من انفسهم” به حکم” لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی” شامل فرزندان معصوم ایشان نیز میشود.

     

    عاقبتشان را به اختصار میخوانیم:

     

    ١- مردم مدینه در زمانی که باید از امام حسین(علیه السلام ) تبعیت می کردند نافرمانی کردند.اما وقتی که سیدالشهدا(علیه السلام) شهید شدند پشت سر عبدالله ابن حنظله قیام کردند ولی از یزید شکست خوردند که سه روز جان،مال و ناموس مردم نامرد مدینه بر سپاه شام حلال شد. بسیار زنان و دخترانی که مورد تجاوز قرار گرفتند و صدها یا هزاران فرزند نامشروع این حادثه، امروز در تاریخ به ننگ اولاد الحرّه ‏مشهورند.

     

    آن قدر مردم کشته شدند که خون، قبر پیامبر را نیز گرفته بود. تمام کسانی که زنده ماندند بر پیشانیشان داغ زدند و نوشتند: هذا عبد من عبید یزید؛این بنده ای از بندگان یزید است…..در تاریخ به فرمانده سپاه یزید لقب «مسرف» به معنی «خونریز بی حد و حصر» دادند.

     

    ٢- بعد از مدینه نوبت به مکه رسید.لشكر خونخوار یزید به رهبری حصین ابن نمیر در بالاى كوه‏هاى مكه كه مشرف بر خانه ‏ها و مسجدالحرام بود، اجتماع كردند و با منجنيق، پيوسته سنگ و روغن آتشین بر مكه و مسجدالحرام مى ‏افكندند. تاریخ می نویسد این قوم که به هیچ مبنایی اعتقاد نداشتند پارچه هایی از پنبه و كتان به نفتینه آلوده مى‏ ساختند و بر خانه خدا مى‏ انداختند و آنها را آتش می زدند تا آنكه كعبه معظّمه سوخت و بناى آن منهدم گشت و ديوارهاى آن فرو ريخت؛ خداوند بر مکیان رحم نمود و یزید به درک واصل شد و الا باید امروز در تاریخ از کشتار مردمان مکه داستانها می نوشتند.

     

    ٣-کوفیانی که حاضر نشدند از سیدالشهدا(علیه السلام ) تبعیت کنند بعد از امام‌ حسین(علیه السلام)سه قیام کردند که هر سه قیامشان به غیر از شکست چیزی نداشت:

     

    توابین یعنی همان مومنین وقت نشناس که حدودا ۴۰۰۰ نفر بودند؛ جز شکست و شهادت حدود ۱۰۰۰ نفرشان سودی نبرد.

     

    مردم کوفه مختار را هم تنها گذاشتند.بنا بر اقوال مورخین، ٦٠٠٠ نفر از یاران مختار از مصعب ابن زبیر امان خواستند و مختار را تنها گذاشتند. مصعب دستور داد که همگی را گردن زده و آنها را به قتل رساندند. گفته شده که دو هزار نفر از این تعداد، عرب و چهارهزار نفر ایرانی بودند.

     

    قیام سوم کوفیان هم که به رهبری زید فرزند امام سجاد علیه السلام بود جز شکست سود دیگری نبرد.

     

    این شد عاقبت کوفیان زبردست نواز زیردست آزار.

    مردمی که به امام حسین(علیه السلام )تمکین نکردند، اسیر دست حجاج ابن یوسفی شدند؛ که طبق گفته تاریخ، بیش از ۱۰۰هزار نفر از مسلمانان را گردن زد.

     

    این است عاقبت مردمانی که امام معصوم و به حق خود را به وقت نشناخته و تبعیت نکنند.

     

    کلیدواژه ها: امام حسین علیه السلام, حجاج بن یوسف, مختار, مدینه, مکه, کوفه, یزید علیه اللعنه
    موضوعات: روایت, متفرقه, محرم  لینک ثابت [یکشنبه 1395-07-25] [ 09:09:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      آرزو کنیم :خدایا غم اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در دل ما زیاد کن    

     

     

    مي گويند همين که وارد کربلا شد به شخصي در کوفه نامه نوشت:از حسين به حبيب .

    حبيب! ما وارد کربلا شديم. تو هم قرابت ما با پيغمبر را ميداني و جايگاه ما را خوب مي شناسي، اگر ميخواهي ما را ياري کني ، دعوتت ميکنم، سريع خودت را برسان و الّا عقب ميماني.

    ميگويند : نامه به دست حبيب رسيد . ميگويند: موقعي بود که اين پيرمرد و پيرزن چاشت مي خوردند. در زدند. رفت و يک مقدار در برگشت تامل کرد.

    همسرش گفت:چه شده؟چه خبر است؟ گفت:هيچ. حسين به کربلا آمده. نامه اي به من نوشته که : بيا و من را کمک کن! از همسرش هم تقيّه ميکرد، که نکند بفهمد و مانع او بشود.

    گفت:ميداني من که ديگر پير شدم و نميتوانم کرّ و فرّي کنم. شروع کرد به عذر آوردن.

    همسرش به او رو کرد و گفت : يعني تو نميروي؟ سري بلند کرد و گفت : يااباعبدالله!اي کاش من مرد بودم ؛ به کربلا ميآمدم. حبيب به همسرش رو کرد و گفت:يک کربلايي بروم تا رو سفيدت کنم!

    ازجا حرکت کرد.ازخانه خارج شد.به بازار کوفه آمد.ديد شمشيرها و نيزه ها را تيز و آماده مي کنند تا به جنگ حسين عليه السلام بروند. به دوست قديمي اش مسلم بن عوسجه برخورد کرد. گفت:ميداني که حسين به کربلا آمده؟من ميخواهم بروم . آيا تو ميآيي؟گفت:بيا با هم برويم!


    اين دو با هم آمدند. نزديک کربلا رسيدند. اصحاب حسين عليه السلام مي ديدند که هر روز هزار هزار لشگر از کوفه ميآيد و به سمت خيمه ي عمرسعد ميرود، اما سمت خيمه حسين عليه السلام هيچ کس نميآيد. اما امروز چه شده که دوتا پيرمرد به سمت خيمه ها ميآيند.
    در خيام حسين عليه السلام ولوله افتاد.خانم ها و بي بي ها خوشحال شدند. دو پيرمرد براي ياري حسين عليه السلام ميآيند.

    خانم زينب سلام الله عليها سوال کرد:اين ها چه کساني هستند؟ گفتند:حبيب بن مظاهر . گفت:سلام من را به حبيب برسانيد. ببين چه ميگذرد به زينب سلام الله عليها. به حبيب گفتند :حبيب!دختر علي عليه السلام به تو سلام رساند.

    ميگويند حبيب دست برد و خاک هاي کربلا را روي فرق خود ريخت . گفت:من که باشم که دختر امير عرب به من سلام کند…

     

    ذکر مصيبت(آيت الله حاج آقامجتبي تهراني)

     

     

    کلیدواژه ها: امام حسین علیه السلام, حبیب بن مظاهر, حضرت ارباب, زینب سلام الله علیها, مسلم بن عوسجه, کربلا, کوفه
    موضوعات: سخن بزرگان, متفرقه  لینک ثابت [جمعه 1395-07-09] [ 03:11:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
     
    •  خانه  
    •  تماس   
    •  ورود