یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


... و اینک نیک بنگر حتی از میان خارها نیز میتوان رویید: با رویشی سرخ، با منشی سبز و این است رمز دوام شیعیان در حصار دجالیانِ زمان: رویش سرخ حسینی همرا با منش سبز مهدوی!!

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

  • جستجو


    موضوعات

  • همه
  • روایت
  • شهید
  • درست نویسی
  • کلام رهبری
  • سخن بزرگان
  • متفرقه
  • دانلود ها
  • سبک زندگی
  • قرآن
  • امالی(شیخ صدوق)
  • نهج البلاغه
  • شعر
  • نگین آفرینش
  • محرم
  • سیاسی
  • صاحب الزمان
  • اربعین
  • کربلا
  • خدا
  • شهید ابراهیم هادی

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟

    آمار

  • امروز: 98
  • دیروز: 48
  • 7 روز قبل: 562
  • 1 ماه قبل: 5081
  • کل بازدیدها: 162293

  • یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


    کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • دل تنگ نجف
  • زفاک
  • نورفشان
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • حمیده موحدنسب

  • رتبه

     
       
      وقتی به شهید بهشتی اهانت کردند    

    .

    .
    آن که فهمید:

    از همان شب چهارم اسفند 1358 تا امروز، با این خاطره‌ی شهید بهشتی خیلی سوختم. مخصوصاً که طی 32 سال گذشته کسی – به خصوص نشریات مثلاً ارزشی مثل روزنامه‌ی جمهوری اسلامی به ریاست «مسیح مهاجری» از مجروحین حادثه انفجار هفتم تیر و سینه چاک دوستی با شهید بهشتی - حاضر به چاپ آن نمی‌شد. تلخ‌تر این بود که می‌گفتند:

    - ذکر این خاطره به شخصیت شهید بهشتی لطمه می‌زند!

    فقط کاش می‌گفتند:

    - تو دروغ می‌گویی … ولی این حرف را هم نمی‌زدند.

    شهید بهشتی در جمع باصفای رزمندگان اسلام و عاشقان انقلاب اسلامی یکی دو روز قبل اعلام شده بود، جلوی دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران هم روی مقواهایی نوشته بودند:

    جلسه پرسش و پاسخ پیرامون حوادث و اتفاقات اخیر با حضور آیت الله دکتر بهشتی.

    زمان: روز شنبه 4/12/1358

    از ساعت 17

    مکان: سالن آمفی‌تئاتر دانشکده فنی. 

    خیلی‌ها خودشان را برای چنین برنامه‌ای آماده کرده بودند.

    بیشتر از همه، ضد انقلاب‌ها منتظر بودند تا در چنین برنامه‌ای، به اهداف خود که تخریب دکتر بهشتی بود، برسند. به همین خاطر بود که بچه‌های چادر وحدت، از آن چه که امکان داشت در این مراسم پیش بیاید، هراس داشتند.حدود یکی دو ساعت قبل از شروع مراسم و آمدن دکتر بهشتی، ما که شاید حدود 15 نفر بیشتر نمی‌شدیم، برای پیش گیری از حوادث، در ردیف جلوی صندلی‌های سالن نشستیم.هر لحظه بر تعداد جمعیت افزوده می‌شد. قیافه‌های همه به خوبی نشان می‌داد که از گروه‌های چپی یا مجاهدین خلق هستند.

    غالب دخترها، بی‌حجاب و نهایتاً با تیپ ظاهری مجاهدین بودند. اصلاً دختر مسلمان چادری بینشان به چشم نمی‌خورد.صندلی‌ها کاملاً پر شده بودند که آیت الله بهشتی از درِ پایین، کنار ردیف اول وارد شد. ما صلوات فرستادیم ولی همهمه‌ای در سالن افتاد که صلوات ما بین آن گم شد.دکتر بهشتی که پشت میز بالای سِن قرار گرفت، دو محافظش یکی در انتهای سمت راست، و دیگری در انتهای سمت چپ سالن، هر کدام با فاصله‌ای حداقل 10 متر ایستادند.

    بسم الله الرحمن الرحیم را که آیت الله بهشتی گفت، دقایقی به عنوان مقدمه پیرامون حوادث اخیر صحبت کرد و قرار شد بیشتر به سوالات مخاطبین پاسخ بدهد. کاغذهایی که روی آن‌ها مثلاً سوال نوشته شده بود، دسته دسته به ایشان داده می‌شد که یکی یکی برمی‌داشت و می‌خواند. از هر ده کاغذ، شاید فقط یک سوال درست و حسابی در می‌آمد. اکثراً اهانت و فحاشی بود.دکتر بهشتی، هر برگ را که برمی‌داشت، اول با خودش آرام را می‌خواند و سپس می‌گفت:

    - خب … اینم به مادرم فحش داده … این یکی هم باز به خونوادم اهانت کرده …

    در سالن همهمه‌ی ثابتی وجود داشت. ناگهان با فریادی که از عقب جمعیت بلند برخاست، فضا متشنج شد:- کثیت … آمریکایی … مزدور …از هر ده کاغذ، شاید فقط یک سوال درست و حسابی در می‌آمد. اکثراً اهانت و فحاشی بود

    ولی آیت الله بهشتی، آرام و ساکت نشسته بود و فقط به هتاکی‌های آن‌ها گوش می‌داد. تبسّمی بر لب داشت که اعصاب ما بچه حزب‌اللهی را خورد می‌کرد. چه معنا دارد که طرف داشت به نوامیست فحاشی می‌کند، ولی تو بخندی؟

    کم کم فضای سالن پر شد از داد و فریاد و فحاشی. ناگهان برق سالن قطع شد و سالن در تاریکی محض فرو رفت. چشم چشم را نمی‌دید. با قطع برق، صدای فحاشی بلندتر شد. حرف‌های بسیار رکیکی خطاب به خانواده‌ی آیت الله بهشتی فریاد شد.وحشت وجود ما را گرفت که نکند ضد انقلابیون از فرصت پیش آمده سوء استفاده کنند و به ایشان آسیبی برسانند.

    هیچ کاری هم از دست ما ساخته نبود. با توجه به این که احتمال زیاد می‌دادیم که قطع برق با برنامه‌ی قبلی و حساب شده باشد، مراقب بودیم کسی از ردیف اول جلوتر نرود. به خاطر ازدحام افراد که در روی زمین و میان ردیف صندلی‌ها هم نشسته بودند، امکان کنترل جمعیت نبود. با هراس و وحشت نشسته و مضطرب بودیم که چه خواهد شد.بیشتر از 10 دقیقه برق سالن قطع بود. بغض گلویم را گرفته بود. می‌خواستم در آن تاریکی گریه کنم. اصلاً دیگر بحث سیاست و اختلاف عقیده مطرح نبود. فحاشی‌های بسیار رکیکی خطاب به خانواده‌ی آیت الله بهشتی می‌شد.

    مخالفت با بهشتی، چه ربطی به خانواده‌اش داشت که هر چه از دهان کثیفشان درمی‌آمد، به آن‌ها خطاب می‌کردند. صداها درهم و برهم به گوش می‌رسید. ما که چاره و توانی نداشتیم، فقط داد می‌زدیم:

    - ببند دهنت رو بی‌شع ور …  برق که آمد، همه جا خوردند. برخلاف تصور همگان، آیت الله بهشتی، درحالی‌که همچنان تبسم زیبایی بر لب داشت، سر جای خودش پشت میز نشسته و دو محافظ هم سر جاهای خود بودند و اصلاً به کنار او نیامده بودند. آرامش و خون سردی بهشتی، هر دو گروه حزب‌اللهی و غیر حزب‌اللهی را عصبانی کرده بود. ضد انقلاب‌ها از تبسّم و خون سردی او در برابر هتاکی‌ها و اهانت‌های زشتشان شدیداً عصبانی شده بودند و با شدت بیشتری فحاشی می‌کردند؛ ولی ما، از خون سردی او در برابر پررویی آن‌ها عصبانی می‌شدیم که چرا با آن‌ها برخورد تند نمی‌کند و عکس‌العملی نشان نمی‌دهد؟

    ساعتی که به همین منوال گذشت؛

    آیت الله بهشتی گفت:

    - اگه دیگه سوالی نیست من برم …   ناگهان از وسط جمعیت، کسی فحش رکیکی داد که دکتر بهشتی با همان خنده‌ی همیشگی گفت:- خب مثل این که هنوز حرف دارید … پس من می‌شینم و گوش می‌دم.که دوباره سر جایش نشست.با صبر و تحمل عجیب او، فحاشی‌های دشمنانش نیز ته کشید.

    از بالای سن که خواست بیاید پایین، از پله‌های سمت راست آمد تا از در بیرون برود. ما ده - پانزده نفر، سریع دویدیم و دست‌هایمان را دور کمر او حلقه کردیم که مبادا ضد انقلابیون به ایشان آسیبی برسانند.دست‌های من درست دور پهلو و جلوی دکتر بهشتی، با یکی دیگر از بچه‌ها حلقه شده بود. نگاهم در چشمان او خیره مانده بود که نشان از صبر و تحمل بسیارش داشت. همین که به در خروجی نزدیک شد، جوانی حدوداً 20 ساله، با چهره‌ای شدیداً عصبانی که رگ گردنش بیرون زده بود، خودش را رساند جلوی بهشتی. همین که رو در روی او قرار گرفت، شروع کرد به فحاشی. رکیک تر و کثیف‌تر از آن، اهانتی نشنیده بودم. بدترین اهانت‌های ناموسی را نسبت به خانواده‌ی آیت الله بهشتی، توی رویش فریاد کرد.من دیگر گریه‌ام گرفت. سعی کردیم او را از بهشتی دور کنیم، ولی او که ول کن نبود، سفت چسبیده بود و همچنان با عصبانیت و بغض، فحش می‌داد. ما هم که می‌خواستیم جوابش را بدهیم، با بودن بهشتی نمی‌توانستیم. مانده بودیم چه کار کنیم.

    اما آیت الله بهشتی، تبسّمی سخت بر لب آورد و در حالی که سرش را تکان می‌داد، زبان گشود و با لبخند خطاب به آن جوان عصبی گفت:- بگو … باز هم بگو … بگو …این دیگر کی بود؟ طرف داشت بدترین اهانت‌های ناموسی را جلوی همه‌ی جمعیت نثارش می‌کرد، ولی او همچنان می‌خندید و تازه به او می‌گفت که باز هم بگوید.به سرعت بهشتی را به سالن و طرف در خروجی بردیم. دم در، آیت الله بهشتی از در خارج نشد. علت را که پرسیدیم، گفت:

    - من اگه از این جا برم بیرون، شما این جوون‌ها رو می‌زنید …با تعجب گفتم:

    - حاج آقا ما ده پونزده نفریم و اونا صدها نفر …که خندید و گفت:

    - فرقی نمی کنه … من پام رو از این جا بزارم بیرون، شما اینا رو کتک می‌زنید … برای همین هم من همین جا می‌ایستم تا همه‌ی اینا به سلامت از دانشکده خارج بشن، اون وقت من میرم …نمی‌پذیرفت که از سالن خارج شود.

    جمعیت داشت به طرف در خروجی می‌آمد؛ ما هراس داشتیم این جا هم اتفاق بدی بیفتد، ولی او نمی‌رفت. سرانجام با کلی قسم و آیه که به هیچ وجه به این جماعت چند صد نفره دست نمی‌زنیم، آیت الله بهشتی از در دانشکده خارج شد و در تاریکی، سوار ماشین شد و رفت.

    با رفتن بهشتی، ما که داشتیم از بغض می‌ترکیدیم، سریع در دانشکده را بستیم و دویدیم طرف میزهای داخل محوطه. هر کدام پایه‌ی میز آهنی یا چوبی‌ای به دست گرفتیم و به طرف جماعتی که در حال شعار دادن از سالن خارج می‌شدند، هجوم بردیم.همه‌ی آن جماعت فحاش که چند صد نفر بودند و کاملاً فضای سالن را در اختیار گرفته بودند، از ترس ما ده پانزده نفر، به راهروهای دانشکده پناه بردند و ما که از ظلمی که این بی‌شرف‌ها به آیت الله بهشتی کرده بودند، خون خونمان را می‌خورد، می‌دویدیم وسطشان و هر کس را که دم دستمان می‌آمد، می‌زدیم. بعضی که دیگر خیلی ترسیده بودند، از پنجره‌های دانشکده یک طبقه به بیرون پریدند و فرار کردند.ساعتی که به همین منوال گذشت؛

     

    منبع: تبیان

     

    .

    .

    کلیدواژه ها: انقلاب, جوان انقلابی, شهید بهشتی‏, ضد انقلاب
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت [چهارشنبه 1396-08-17] [ 04:51:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      انصاف، حتی نسبت به دشمن !    

    .

    عدل یعنى هر چیزى در جاى خود قرار گرفتن.
    معناى لغوى عدل هم یعنى میانه. اعتدال هم كه مى‌گویند، از این واژه است؛
    یعنى در جاى خود، بدون افراط و بدون تفریط؛ بدون چپ‌روى و بدون راست‌روى. این هم كه مى‌گویند عدل یعنى قرار دادن هر چیزى در جاى خود، به‌خاطر همین است. یعنى وقتى هر چیز در جاى خود قرار گرفت،‌‌ همان تعادلى كه در نظام طبیعت بر مبناى عدل و حق آفریده شده، به‌وجود مى‌آید. در رفتار انسان، عدل لازم است. براى حكمران، عدل لازم است. در موضعگیرى، عدل لازم است. در اظهار محبت و نفرت، عدل لازم است.

    قرآن فرموده است: «و لا یجرمنّكم شنئان قوم على الّا تعدلوا»؛ دشمنى با كسى موجب نشود كه شما درباره‌ى او از عدالت كناره بگیرید و عدالت را رعایت نكنید؛ «اعدلوا هو اقرب للتّقوى».

    به كسى نباید بیهوده تهمت زد؛

    كسى را نباید به خاطر یك امر، از همه‌ى آن چیزهائى كه صلاحیت محسوب می‌شود، انسان او را نفى بكند.

    با انصاف باید بود؛ با انصاف باید عمل كرد؛ با انصاف باید حرف زد. (…)

    اگر با كسى دشمنید، این دشمنى موجب نشود كه نسبت به او بى‌انصافى كنید، بى‌عدالتى كنید؛ حتّى نسبت به دشمن؛ حالا آنكه دشمن هم نیست.

    بى‌عدالتى‌ها را همه كنار بگذارند؛ بى‌انصافى‌ها را همه كنار بگذارند؛ همه در زیر پرچم نظام اسلامى و جمهورى اسلامى جمع بشوند؛ اصولى وجود دارد، به آن اصول همه پابندى خودشان را اعلام بكنند.

    در كنار هم باشند، اختلاف سلیقه هم باشد. چه اشكال دارد؟ همیشه اختلاف سلیقه بوده. در دورانهاى مختلف هر جائى كه این اختلاف سلیقه‌‌ها و اختلاف برداشت‌ها با هواى نفس انسان مخلوط شد، كار خراب می‌شود. هواى نفس را باید خیلى ملاحظه كرد.

    به خودمان در فریب خوردن از هواى نفس سوءظن داشته باشیم. نگاه كنیم ببینیم كجا نفس است و هوى‌هاى نفسانى ماست؛ كجا نه، واقعاً احساس تكلیف است؛ و در احساس تكلیف هم دقت بكنیم كه قدم از دایره‌ى تكلیف آنطرف‌‌تر نباید گذاشت؛ زیاده‌روى نباید كرد.

    بله، یك عده‌‌اى دشمنى می‌كنند، یك عده‌‌اى خباثت به خرج می‌دهند، یك عده اى از خباثت‌‌كنندگان پشتیبانى می‌كنند - این‌ها هست - اما باید مراقب بود.

     

    اینگونه از مشكلات رهایی پیدا می‌كنید!


    اگر به نام عدالت‌خواهى و به نام انقلابیگرى، اخلاق را زیر پا بگذاریم، ضرر كرده‌ایم؛ از خط امام منحرف شده‌ایم.

    اگر به نام انقلابیگرى، به نام عدالت‌خواهى، به برادران خودمان، به مردم مؤمن، به كسانى كه از لحاظ فكرى با ما مخالفند، اما می‌دانیم كه به اصل نظام اعتقاد دارند، به اسلام اعتقاد دارند، اهانت كردیم، آن‌ها را مورد ایذاء و آزار قرار دادیم، از خط امام منحرف شده‌ایم.

    اگر بخواهیم به نام انقلابیگرى و رفتار انقلابى، امنیت را از بخشى از مردم جامعه و كشورمان سلب كنیم، از خط امام منحرف شده‌ایم.

    در كشور آراء و عقاید مختلفى وجود دارد. اگر چنانچه یك عنوان مجرمانه‌اى بر یك حركتى، بر یك حرفى منطبق شود، این عنوان مجرمانه البته قابل تعقیب است؛ دستگاه‌هاى موظف باید تعقیب كنند و می‌كنند؛ اما اگر عنوان مجرمانه‌اى نباشد، كسى است كه نمی‌خواهد براندازى كند، نمی‌خواهد خیانت كند، نمی‌خواهد دستور دشمن را در كشور اجرا كند، اما با سلیقه‌ى سیاسى ما، با مذاق سیاسى ما مخالف است، ما نمی‌توانیم امنیت را از او دریغ بداریم، عدالت را دریغ بداریم؛

    «و لایجرمنّكم شنئان قوم على الّا تعدلوا». قرآن به ما دستور می‌دهد و می‌گوید: مخالفت شما با یك قومى، موجب نشود كه عدالت را فرو بگذارید و فراموش كنید.

    «اعدلوا»؛ حتّى در مورد مخالف هم عدالت به خرج دهید. «هو اقرب للتّقوى»؛ این عدالت، نزدیك‌تر به تقواست.

    مبادا خیال كنید تقوا این است كه انسان مخالف خودش را زیر پا له كند؛ نه، عدالت ورزیدن با تقوا موافق است.

    تقوا یعنى‌‌ همان مراقبت؛ مراقبت از خود، مراقبت از مسیر، مراقبت از در نیفتادن و دچار نشدن به مشكلات.

    می‌فرماید: اینجورى است كه شما از چنگ مشكلات رهائى پیدا می‌كنید؛ اینجورى است كه در این خارزار عجیب و غریب، می‌توانید راه را درست طى كنید و بدون آسیب جلو بروید؛ «اعدلوا هو اقرب للتّقوى».

     


    ” والســـّــلام ُ عــلــی مـَـن ِ اتــَّـبـَع َ الهـُــدی

     

    .

    کلیدواژه ها: انقلاب, تقوی, عدالت, عدالتخواهی, عدل
    موضوعات: سخن بزرگان, سبک زندگی  لینک ثابت [دوشنبه 1396-08-15] [ 01:02:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      رتبه پنجاه و یکم کنکور رشته ریاضی فیزیک سال 57    

    .

    .

    رتبه پنجاه و یکم کنکور رشته ریاضی فیزیک سال 57 بود و در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد.

    ۷۵ هزار نفر در کنکور رشته ریاضی فیزیک شرکت کرده بودند که او رتبه ۵۱ شد و نه تنها در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی اصفهان که در آزمون اعزام به خارج هم پذیرفته شد اما از رفتن انصراف داد و پیوسته می گفت:
    دیگر وقت رفتن نیست باید ایستاد و انقلاب را به ثمر نشاند.

    دچار ناراحتی زانو شده بود … اما هنگامی که رادیو اعلام کرد جبهه ها به راننده لودر نیاز دارند، برای آموزش ثبت نام کرد و رفت. اولین بار هم از ناحیه زانو مجروح شد و مشکل زانویش چندین برابر شد. اما همیشه می گفت: باید جبهه ها را گرم نگه داشت.

    ابتکارات جالبی از خود نشان می داد، مثلاً نهرکنی را طراحی کرده بود که به پشت یک بلدوزر بسته می شد و با سرعت ۱۲ کیلومتر در ساعت، شیاری به عمق یک متر در زمین حفر می کرد.

    حضوری مستمر در جبهه ها داشت اما این بار با همیشه فرق داشت. ظهر روز هفدهم بهمن ماه سال ۶۴ بود که از انجام عملیات در جبهه های نبرد اطلاع پیدا کرد. همان روز عازم شد و سیزده روز از رفتنش گذشت تا اینکه در نیمه شب بیست و نهم بهمن در شمال فاو کمرش مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و شهادت را در آغوش کشید.

    شهید فرامرز آذری


    ۲۹ بهمن ۶۴ عملیات والفجر ۸ موعد شهادت وی فرا رسید.

     

    .

     

    کلیدواژه ها: آزمون, انقلاب, جبهه, دانشگاه صنعتی اصفهان, رتبه کنکور, ریاضی فیزیک, شهادت, شهدا, شهید, عملیات والفجر8, مهندسی برق, کنکور
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت [یکشنبه 1396-08-07] [ 03:48:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
     
    •  خانه  
    •  تماس   
    •  ورود