پذیرایی از دزدی که به کاهدان زد! |
وَ لا تستوی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فصلت/34
هرگز نیکی و بدی یکسان نیستند، پس بدی را با نیکوترین خصلت دفع کن
حکایت؛ مرحوم نجم آبادی به شیوه همیشگی نیمه شبی از خواب برخاست و به کنار حوض رفت که وضو بگیرد و نماز شب بخواند، ناگاه مردی را بر لب بام خانه دید میخواست به پائین بپرد، اما از دیدن شیخ ترسید و به حیاط افتاد، شیخ به سویش رفت و دید بینوائی به امید دستبرد به خانه وی آمده و خانه اغنیا را گذاشته و به کاهدان زده است.
شیخ پای دزد را مالش می زد تا از رنج افتادن آسوده شود به او گفت: پایت نشکسته بیا نان و چای بخور و آنگاه برو. از قضا آن دزد فلک زده همکاری داشته که در کوچه انتظارش را میکشید و چون دید خبری از رفیقش نشد، بر بام خانه رفت و به درون خانه نگریست، دید شیخ مشغول مالش پای رفیقش میباشد.
شیخ متوجه او شد، صدایش زد که تو هم بیا با رفیقت نان و چای بخور و بعد برو، این دو بینوا ترسان و لرزان و شرمسار از کرده خود زیرچشمی شیخ را مینگریستند و شیخ هم به مهمانان ناخوانده پند و اندرز میداد که آدمی اشتباه میکند، باید روی زمین هموار و صاف راه بروید، اشتباهاً روی دیوار رفتی و افتادی، کوشش کنید از این پس اشتباه را تکرار نکنید، آنان هم سرافکنده شده و از خانه شیخ توبه کنان رفتند و دیگر دزدی را کنار گذاشتند.1
عجب ناید از سیرت بخردان
كه نیكی كنند از كرم با بدان2
1. با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
2. سعدی
حکایت جالبی بود
فرم در حال بارگذاری ...