یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


... و اینک نیک بنگر حتی از میان خارها نیز میتوان رویید: با رویشی سرخ، با منشی سبز و این است رمز دوام شیعیان در حصار دجالیانِ زمان: رویش سرخ حسینی همرا با منش سبز مهدوی!!

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

  • جستجو


    موضوعات

  • همه
  • روایت
  • شهید
  • درست نویسی
  • کلام رهبری
  • سخن بزرگان
  • متفرقه
  • دانلود ها
  • سبک زندگی
  • قرآن
  • امالی(شیخ صدوق)
  • نهج البلاغه
  • شعر
  • نگین آفرینش
  • محرم
  • سیاسی
  • صاحب الزمان
  • اربعین
  • کربلا
  • خدا
  • شهید ابراهیم هادی

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟

    آمار

  • امروز: 401
  • دیروز: 174
  • 7 روز قبل: 1158
  • 1 ماه قبل: 5562
  • کل بازدیدها: 170614

  • یا اَیُهَا العَزیز انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً


    کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • مدیر النفیسه
  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ

  • رتبه

     
       
      کربلای 1918    

     

     

    یاایها العزیز


    1479067257photo_2017-02-12_10-30-15.jpg

     

     

     

    .

    کلیدواژه ها: پیاده روی اربعین, کربلا
    موضوعات: شهید  لینک ثابت [سه شنبه 1395-08-25] [ 08:17:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      خاطرات استاد قرائتی از مراسم ازدواجش    

     

     

    به شما حجره مى‏ دهيم‏

    سال ‏هاى اوّل طلبگى ‏ام در قم، خواستم در مدرسه علميه آيت اللَّه گلپايگانى (ره) حجره بگيرم و درس بخوانم. گفتند: به كسانى كه لباس روحانيّت نپوشيده‏ اند حجره نمى ‏دهند. خودم خدمت ايشان رسيدم، فرمود: شما كه لباس نداريد، معلوم است كم درس خوانده ‏ايد. به ايشان عرض كردم گرچه به من حجره نمى ‏دهيد، ولى اجازه بدهيد يك مثال بزنم! اجازه فرمود.
    عرض كردم: مى‏ گويند فردى در كاشان به حمام رفت، وقتى لباس ‏هايش را بيرون آورد همه به او گفتند: اه، اه، چه آدم كثيفى! وقتى اين برخورد را ديد دوباره لباس هايش را پوشيد تا از حمام بيرون برود، گفتند: كجا مى‏روى؟ گفت: مى ‏روم حمّام تا بيايم حمّام!
    حال حكايت شماست كه مى ‏گوئيد برو درس بخوان بعد بيا اينجا درس بخوان! برو روحانى شو بعد بيا اينجا روحانى شو! وقتى اين مثال را زدم ايشان خيلى خنديد و فرمود: به شما حجره مى‏ دهيم، شما اينجا بمانيد.

     

    دانشمند بد سليقه‏

    سال هاى اوّل طلبگى ‏ام به خانه عالمى رفتم، پرسيد: چه مى‏ خوانى؟ گفتم: ادبيات عرب. گفت: بگو ببينم «اُشتُرتُنّ» چه صيغه ‏اى است؟ يك كلمه قُلمبه سُلمبه از من پرسيد كه نفهميدم چيست. بعد پرسيد: اگر خواهر زن كسى پسر دائى خواهرش را شير بدهد آيا به او محرم مى ‏شود يا نه؟!
    پيش خود گفتم: آدم بايد فرهنگ داشته باشد. اين استاد علم دارد، امّا فرهنگ نه.

     

    شرايط ازدواج‏

    مى ‏خواستم ازدواج كنم، ولى پدرم مى ‏گفت: هر موقع در تحصيل به مدارج بالاترى رسيدى و مقدمات و سطح حوزه را گذراندى و به درس خارج فقه و اصول رفتى، ازدواج كن. ديدم به هيچ صورت قانع نمى ‏شود. اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى؟ گفتم: درس نمى‏ خوانم! شما حاضر نمى ‏شوى من ازدواج كنم.
    خلاصه هر چه به خيال خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. حتّى به بعضى آقايان سفارش كرد كه مرا براى درس خواندن نصيحت كنند. من هم بعضى را واسطه كردم كه او را براى موافقت با ازدواجِ من نصيحت كنند!
    تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا بگو كه من مثل حضرت يوسف هستم و دچار گناه نمى ‏شوم، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. به هر حال سرانجام موفّق شدم و نظر موافق پدرم را كسب كردم.

     

    جشن دامادى بى‏ تجمّل‏

    براى جشن دامادى ‏ام اطرافيان گفتند: براى تزئين مجلس عروسى از تجّار فرش، مقدارى فرش درخواست كنيم تا آنها را در مجلس جشن كه آن زمان رسم بود، آويزان كنيم.
    اوّل تصميم گرفتم اين كار را انجام دهم، امّا بعد به خود گفتم: چرا براى چند ساعت جشن، سَرم را پيش اين و آن خَم كنم، مگر جشن بدون آويز كردن قالى نمى‏ شود؟ خلاصه اين كار را نكردم و هيچ اتفاقى هم نيفتاد.

     

    زندگىِ كامل‏

    روزهاى اوّل ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم و خانه ‏اى اجاره كرديم. يك اطاق 12 مترى داشتيم، ولى يك فرش 6 مترى. پدرم برای احوال پرسى به منزل ما آمد. گفتم: اگر ما يك فرش 12 مترى مى ‏داشتيم و تمام اطاق فرش مى ‏شد، زندگى ما كامل بود. پدرم خنديد! گفتم: چرا مى‏ خنديد؟ گفت: من 80 سال است مى ‏دوم زندگى ‏ام كامل نشده، خوشا به حال تو كه با يك فرش زندگى ‏ات كامل مى ‏شود!.

     

    تشكّر از خانواده‏

    با اينكه رفت و آمد مهمان به منزل ما زياد بود، ولى خانواده گفت: شما آقاى مطهرى را دعوت كن.
    علّت را پرسيدم؟. گفت: چون تنها مهمانى كه موقع رفتن، به نزديك آشپزخانه آمده و از من تشكّر مى ‏كند، ايشان است، بقيه مهمان ‏ها تنها از شما تشكّر مى ‏كنند!

     

    تواضع استاد

    مى ‏خواستم در قم براى طلبه ‏ها كلاسى به سبك جديد بگذارم، كسى نبود تبليغ كند و خودم هم معتقد بودم كه اين روش كلاسدارى براى آنها مفيد است. لذا اطلاعيه‏ اى را روى كاغذ نوشتم و چند كپى از آن گرفته و آمدم درب فيضيه تا به ديوار بچسبانم.
    يكى از اساتيد دلش براى من سوخت، با اصرار اطلاعيه را از من گرفت كه بچسباند، طلبه ‏ها وقتى آن استاد را ديدند، همه برگه ‏ها را از من گرفتند و پخش كردند. پس از آن بحمداللَّه كلاس برگزار گرديد.

     

    تبليغ ناموفّق‏

    اوائل طلبگى ‏ام به روستايى جهت تبليغ اعزام شدم، آنها مقيّد بودند كه مبلّغ بايد خوب و خوش صدا مصيبت بخواند و چون من نمى ‏توانستم، عذر مرا خواستند و من نيز آنجا را ترك كردم.

     

     

     

    کلیدواژه ها: آقای قرائتی, سبک زندگی اسلامی
    موضوعات: شهید, سخن بزرگان, متفرقه, سبک زندگی  لینک ثابت [دوشنبه 1395-08-24] [ 04:09:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      شما برنده ی خوش شانس یک دستگاه اتومبیل لامبورگینی مازراتی و فراری سال شده اید    

     

     

     

     شما برنده ی خوش شانس
    یک دستگاه
    اتومبیل لامبورگینی
    مازراتی
    و فراری سال شده اید
    همچنین
    سفری به مدت دلخواهتان
    به سراسر ایتالیا و اقامت در بهترین اتاقهای مجللترین هتلهای ایتالیا را برای شما درنظر گرفته ایم
    .
    علاوه بر اینها
    شما میتوانید هر چند دست لباس از بهترین مارک های جهان که اتفاقا ایتالیایی هستند
    سفارش دهید تا برایتان تهیه شود
    .
    یک خانه ی مجلل درهرجای ایتالیا که بخواهید
    برایتان خواهیم ساخت
    .
    در ضمن
    یک صندلی در جایگاه اختصاصی ورزشگاههای ایتالیا برای تماشای بازیهای تیم فوتبال یوونتوس برای شما رزرو شده است
    .
    قبل از شروع سفر نیز
    مبلغ صد میلیون یورو به حسابتان واریز خواهد شد
    .
    .
    حتی رویایمان هم حوصله ی تصور این افسانه را ندارد!
    ولی از رویایتان بخواهید
    برای تنوع هم که شده
    لحظاتی دراین خیالات غوطه ور شود
    تا حقیقتی را بگویم که این خیالات در برابر آن
    مانند نهالی است در برابر یک جنگل
    .
    همان طور که رویایتان در حال گشت و گذار در این خیالات است
    به این سوالها جواب دهید
    .
    حتی اگر اهل سفر و گردش هم نباشید از سفر به رم، ونیز، فلورانس ،سیسیل و.. می گذرید

    ماشین باز هم که نباشید از مازراتی،لامبورگینی،فراری و.. میگذرید
    .
    دنبال لباسهای گران قیمت هم که نباشید چطور می توانید از بهترین مارک های جهان بگذرید؟!
    از آن خانه ی مجلل چطور؟
    اصلا بی رودربایستی
    دوست دارید چند تا از گرانترین ماشین های دنیا را داشته باشید تا با لباسهای مارکتان ست کنید؟
    ده تا ؟ بیست تا؟ سی تا کافیست ؟
    و اما آن حقیقت رویایی
    ادواردو
    وارث کارخانجات اتومبیل سازی فیات، مازراتی، فراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو و ایویکو و چندین شرکت طراحی و مد لباس بود.
    چند تا خانه و ویلای لوکس میخواهید ؟
    اصلا دوست دارید یک جزیره ی اختصاصی هم برایتان بسازیم؟
    ادواردو وارث سهام اصلی چندین شرکت ساختمان سازی و راه سازی بود.
    فوتبالی هم که نباشید ولی باز هم تماشای بازی های یوونتوس از جایگاه ورزشگاه، خالی از لطف نیست.
    قبول دارید که
    واقعا نمی شود از آن به راحتی گذشت؟
    ادواردو وارث باشگاه یوونتوس و باشگاه اتوموبیل سواری فراری بود.
    روزنامه های پر تیراژ کوریره دلاسرا و لاستامپا را هم به ارث می برد.
    وارث سهام عمده ی شرکتهای ساخت تجهیزات پزشکی و هلیکوپتر سازی نیز بود
    .
    از هرچه بگذریم
    از صد میلیون یورو نگذریم
    هرچه باشد
    پول پول می آورد.
    میشود دوباره همه ی آن ماشینها و خانه ها لباسها را خرید
    .
    ادواردو وارث چند بانک خصوصی
    و درآمد
    سالانه شصت میلیارد دلار
    (تا آن زمان یعنی سه برابر درآمد نفتی ایران)
    بود

    ادواردو فارغ التحصیل رشته ی فلسفه و ادیان شرق در مقطع دکتری از دانشگاه پرینستون آمریکا
    پسر سناتور جیووانی آنیلی
    و
    تنها
    وارث
    ثروت افسانه ای خانواده ی پادشاهی ایتالیا بود،
    البته این ارث فقط به یک شرط به او می رسید
    و آن شرط این بودکه
    برای رسیدن به این ثروت و دارایی
    باید از اندیشه و اعتقادش دست میکشید.
    در واقع او دو گزینه پیش رو داشت:
    این ثروت رویایی
    و دیگری اندیشه و باورش
    .
    اما برای ادواردو ماندن بر سر اندیشه و باوری که پس سالها تحقیق به آن رسیده بود
    رویایی ترین ثروت بود.
    پس او اندیشه و باورش را انتخاب کرد.
    اما انتخاب گزینه ی مورد علاقه اش
    یک گزینه ی سومی هم برایش به ارمغان آورد;
    کشتن
    و انداختنش از روی پلی که اتفاقا توسط یکی از شرکتهای راه سازی که قرار بود به ارث ببرد ساخته شده بود
    .
    حقیقتا هر انسان آزاد اندیشی
    دربرابر چنین شجاعت، آزادگی و عزتی سر تعظیم فرود نمی آورد؟

     


    سالروز شهادتت مبارک

     

     

     

    کلیدواژه ها: اسلامی, شهادت, شهید ادواردو آنیلی, شیعه, مسلمان
    موضوعات: شهید, متفرقه, سبک زندگی  لینک ثابت [یکشنبه 1395-08-23] [ 11:45:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      شهید ادواردو تنها پسر و وارث مولتی میلیاردر مشهور ایتالیایی    

     

     

     

    ادواردو میگفت
    شیعه تک است
    چیزی دارد که سایر ادیان ندارند
    و آن
    وابستگی به ولایت اهل بیت است
    .
    اهل بیتی که هرکدامشان
    تک و بدون مشابه هستند
    ما تنها یک امام علی داریم
    یک امام حسین که تک است
    .
    کاری که امام حسین کرد را
    هیچ کس در تاریخ نکرد
    .
    همه این اهل بیت منحصربه فرد و تک هستند
    و این تنها مشخصه شیعه است
    .
    .
    او
    مشتاق شهدا بود
    دلباخته شهید باکری
    می گفت
    جنگ شما یک معدنی است که باید از آن استخراج کنید
    استخراج هم سختی دارد
    توی تونل ریزش هست
    سختی هست
    ولی باید استخراج کنید.
    .
    .
    ادواردو میگفت
    میخواهم به ایران بروم و پناهنده سیاسی شوم و در قم به تحصیلاتم ادامه دهم.
    .
    .
    .
    شهید ادواردو آنیلی ( مهدی آنیلی )
    متولد نوزده خرداد ۱۳۳۳ (نه ژوئن ۱۹۵۴ ) نیویورک
    .
    وی تنها پسر و وارث  مولتی میلیاردر مشهور  ایتالیایی سناتور جووآنی  آنیلی بود و مادرش، مارلا کاراچیلو، یک پرنسس یهودی بود
    .
    فقط سود دارایی های خانواده او 60 میلیارد دلار در سال است..
    .
    شهادت  بیست و چهار آبان ۱۳۷۹  تورینو  ایتالیا
    .
    پس از به شهادت رساندن او اعلام کردند
    وی خودکشی کرده است
    اما شواهد حاکی از آن است که او را به شهادت رسانده اند..
    حتی جسد بی جان او را کالبدشکافی نکردند..
    .
    .
    .
    .
    .
    وی در 20 سالگی
    برحسب اتفاق
    در کتابخانه چشمش به قرآن افتاده و چند آیه از آن را می‎خواند
    و احساس می‎کند
    این نمی‎تواند کلام بشر باشد.
    .
    قرآن را کامل می‎خواند و تصمیم می‎گیرد مسلمان شود؛
    بدون این‎که نیاز به مشورت با کسی را احساس کند.
    به یک مرکز اسلامی در نیویورک می‎رود و آن‎جا می‎گوید من می‎خواهم مسلمان شوم،
    شهادتین را می‎گوید
    و آن‎جا نامش را ” هشام عزیز ” می‎گذارند.
    .
    .
    .
    .
    دکتر  قدیری ابیانه :
    در اولین سفر ادواردو به ایران و پس از شیعه شدن و ذکر شهادتین به همراه آقای  فخرالدین حجازی نام او را  مهدی گذاشتیم
    مهدی در این سفر با  امام خمینی هم دیداری داشت و امام پیشانی او را بوسیده بود
    و پس از آن
    به مشهد، برای زیارت امام‎ رضا (ع) رفت.
    در آن‎جا به‎شدت تحت تأثیر زیارت قرار گرفته بود و می‎گفت
    که من وجود امام رضا (ع) را حس می‎کردم.
    وقتی از او پرسیدم از امام رضا (ع) چه‎چیزی خواستی؟
    گفت: خواستم که از خدا بخواهد که قلب پدرم را نسبت به من مهربان کند.”
    .
    .
    .
    .
    فعالیت های ادواردو در ایتالیا
    ساخت یک فیلم مستند درباره ی کشورهای اسلامی
    اعتراض به نشر کتاب سلمان رشدی در ایتالیا
    .
    او می‎گفت که
    نمی‎توانم ببینم به مقدسات من توهین شود و من هیچ حرفی نزنم.
    وی همچنین در برابر جنایات اسراییل در فلسطین طاقت نمی‎آورد و به نخست‎وزیر و رییس‎جمهوری و حتی سران کشور‎های دیگر زنگ می‎زد
    و خواستار جلوگیری از این اقدامات می‎شد
    .
    که من به او گفتم
    داری با این کار‎ها شهادتت رو جلو می‎اندازی. صهیونیست‎ها دست از سر تو بر نخواهند داشت، از این کار‎ها پرهیز کن”
    .
    .
    .
    اعمال فشار خانواده برای مسیحی شدن او :
    ادواردو تحت فشار اقتصادی بسیار زیادی قرار داشت.
    خانواده آنیلی وی را به صورت کامل از لحاظ اقتصادی تحریم اقتصادی کرده بودند.
    به گونه ای که وی حتی برای تاکسی سوار شدن پول نداشت.
    .
    حتی به منظور محروم کردن او از ارث ،
    خانواده اش او را در تیمارستان بستری کردند تا وانمود کنند او دیوانه است
    اما ادواردو فرار کرد..
    .
    .
    سالروز  شهادتت مبارک

     

     

     

     

    کلیدواژه ها: شهادت, شهید ادواردو آنیلی, شیعه, مسلمان
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت  [ 11:40:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      ​اثر معجون شیر مادر و اشک بر حسین علیه السلام    



     

    طلبه شهیدحسن خلیلی کاشیدار

     

    بخشی از وصیت نامه شهید

     

    مادر جان! تو بودی که مرا به جبهۀ نور علیه ظلمت فرستادی و عشق امام حسین علیه السلام را در قلبم به وجود آوردی که من حالا به عشق امام حسین علیه السلام و عشق الله به این جاهایی که غیر از نور چیز دیگری دیده نمی شود، آمدم؛ چون که شما در مجلس عزای امام حسین علیه السلام شرکت می کردی، اشک می ریختی و اشک با شیر تو مخلوط می شد و من میل می کردم؛ حال به عشق امام حسین علیه السلام به این جا آمدم، شاید بتوانم به ملاقات آن حضرت سر ازتن جدا بروم و آن حضرت را زیارت کنم و آن حضرت مرا شفاعت کند.

    پس تو ای مادر! هر موقع یادی از من کردی به یاد مظلوم کربلا باش و برای چنین مظلومانی گریه کن که از هر نظر از همه انسان ها مقام والایی دارند.

     

    مادرم! از دوران کودکی هر موقع نامی از امام حسین علیه السلام می بردند، آرزو می کردم که ای کاش در آن زمان بودم و در رکاب آن حضرت به شهادت می رسیدم! حال فرزند او (امام خمینی) آمد و به آرزوی خودم رسیدم.

     

     

    کلیدواژه ها: روضه امام حسین علیه السلام, شهادت
    موضوعات: شهید, سبک زندگی  لینک ثابت  [ 11:15:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      وقتی خودت برای خودت ارزش قائل نیستی!    

     

     

     

     

    امام صادق (علیه السلام):

     

     خودت را به خاطر خودت به زحمت و مشقت بیانداز
    زیرا اگر چنین نکنی دیگری خودش را برای تو به زحمت نمی افکند.

     

     

    کافی، ج 2 ، ص 454

    کلیدواژه ها: مشقت
    موضوعات: روایت, شهید  لینک ثابت [پنجشنبه 1395-08-13] [ 06:03:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      ما خون دلها خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود    

     

    من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شوند و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

    من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده ام لذت می بردم و بعضی ها امروز از شلوارهای لی خاک نما و پاره پوره خارجی !

    من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !

    من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم : خدا قوت، نه خسته برادر! ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ، فقط با عجله از همه می پرسند : ASL?

    من در شب قبل از عملیات بر دستانم حنا می زدم تا در جشن پیروزی یا شهادت شرکت کنم ، بعضی ها امروز بر چهره شان هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند تا به نامحرم بگویند : من های کلاسم ، نگاهم کنید !

    من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ، بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند : همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه عوض شده و عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست.چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است !

    من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند ، بعضی ها امروز به هر ناشناسی می گویند : برایم شارژ بفرست !

    من آنروز مشامم از بوی دود و باروت پر بود و برای رسیدن به هدفم ، از آن لذت می بردم ، بعضی ها امروز از بوی الکل در انواع ادکلن های خارجی !

    من آنروز خشاب و اسلحه ام را برای نابودی دشمن در بغل گرفته بودم و بعضی ها امروز سگ های نجس تزئینی گران قیمت را !

    من آنروز در جبهه ، اوقات فراغتم را در چاله هایی ، قرآن و دعا می خواندم ، اسغفار می کردم و لذت می بردم ، بعضی ها امروز در چت رو م ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت ، پرسه می زنند و روم عوض می کنند !

    من آنروز در هنگام عملیات ، در گوشی بیسیم ، یا زهرا(س) و یا حسین(ع) می گفتم و بعضی ها امروز در گوشی خود ،از نفس ، عشق ، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!

    من آنروز در خط ، یک دست لباس خاکی داشتم وبا آن احساس غرور ، زیبایی و عزت کرده و شکر خدا می گفتم ، بعضی ها امروز لباس های رنگارنگ خارجی و صورتی تزئین شده اما خود انگاره ای زشت که هیچگاه با تغییر مد ،از خودشان راضی نمی شوند !

    من آنروز باد گیرم را تا روی دست و پا می کشیدم تا شیمیایی نشوم و برای دفاع توان داشته باشم، بعضی ها امروز شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که رهگذران را هم آلوده کنند !

    من آنروز در خط مقدم حتی مراقب عطسه هایم بودم که حضور گروهانم را به دشمن راپرت ندهم ، بعضی ها امروز بی واهمه در خیابان قه قه می زنند و با بزک وآرایش و البسه رنگارنگ ، جلب تو جه نامحرم کرده و می گویند : مرا نیز به حساب آورید ، آدمم !

    من آنروز قبل از عملیات از حلالیت خواهی از همرزمانم و بعد از عملیات ، از شکر خدا و یاد دوستان شهیدم صحبت می کردم و بعضی ها امروز از پایان سریال های عاشقانه فارسی وان و من و تو و مارک نوشیدنی های سر میز آنها !

    من آنروز بعد از عملیات از بلندگوهای گوشه و کنار خط ، بهر نبردی بی امان … را می شنیدم ، و بعضی ها امروز با سیستم گوش خراش ماشین بابا ، آهنگ های رپ با الفاظ رکیک به محارم !

    من آنروز از اطلاعات شخصی خود و دسته و گروهانم مراقبت می کردم تا دشمن از آن سوء استفاده نکند ، بعضی ها امروز حتی مشخصات و عکس های شخصی و خانوادگی شان را بی پروا در فیس بوک و توئیتر منتشر کرده تا نامحرمان و بیگانگان هم آن را ببینند !

    من آنروز در خط مقدم ساعت ها بیدار می ماندم تا دشمن غافلگیرمان نکند بعضی ها امروز ساعتها برای ملاء عام و مد نمایی ، خود را تزئین می کنند تا با کار کم بهای خود ، نامحرمان را غافلگیر کنند!

    نه ! این قرارمان نبود !

    ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید ، رفتیم تا امنیت امروز را به ارمغان بیاوریم و تو بتوانی عفت و حجاب فاطمی را بر گزینی ! رفتیم تا دشمن ، نتواند حیای شما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، تو هم مراعات کن ! بر گرد و اندکی بیاندیش ؛ … ما خون دلها خورده ایم ! منبع : وبلاگ زیبا وب ، برگزیده ای از یادداشت های یک جانباز شرکت کننده در عملیات ، والفجر 8 ، کربلای5 ، نصر و …

     

     

    کلیدواژه ها: جبهه, جنگ, حجاب, شهادت
    موضوعات: شهید, متفرقه  لینک ثابت [جمعه 1395-07-30] [ 04:07:00 ب.ظ ]

    1 نظر »

       
      ​امت بدتر از یهود!    

     

     

    هنگام سخنرانی امام سجاد علیه السلام در شام ، یکی از دانشمندان یهودی که در آن مجلس حضور داشت از یزید پرسید:

    “این جوان که سخنرانی می کند کیست؟”

    یزید پاسخ داد:

    “علی بن الحسین”

    یهودی گفت:

    “حسین کیست؟”

    یزید در جواب گفت:

    “پسر علی بن ابی طالب است.”

    عالم یهودی گفت:

    “مادر حسین کیست؟”

    یزید گفت:

    “فاطمه ، دختر محمّد.”

    یهودی گفت:

    “این حسین ، پسر دختر پیامبر شما است و شما او را به همین زودی کشتید؟ به خدا سوگند كه اگر پیامبر ما حضرت موسی ، در میان ما فرزندى مى‌‏گذاشت، ما گمان مى‏‌كردیم كه او را تا سر حد پرستش باید احترام كنیم. ولی شما دیروز پیامبرتان از دنیا رفت و امروز بر فرزند او شوریده و او را از دم شمشیر گذراندید؟! واى بر شما! چه بد امتی هستید!”

     

     

    بحارالانوار، جلد 45، صفحه 139
    حياة الامام الحسين ، جلد 3 ، ص 395

     

     

    کلیدواژه ها: اباعبدالله الحسین(علیه السلام), امیرالمومنین علی علیه السلام, حضرت زهرا سلام الله علیها, حضرت محمد صلی الله علیه و آله, علی بن حسین
    موضوعات: شهید, محرم  لینک ثابت [چهارشنبه 1395-07-28] [ 06:49:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      ​ گناهان یک شهید شانزده ساله    

     

     

    راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده، می نویسد: در تفحص

    شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان

    هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.

     

     

    گناهان یک روز او عبارت بودند از:

     

    • سجده نماز ظهر طولانی نبود.

    • زیاد خندیدم.

    • هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.

     

    راوی در سطر آخر افزوده بود که: دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر

    شانزده ساله کوچکترم… !

     

    کلیدواژه ها: ترک گناه, سجده, شهادت
    موضوعات: شهید  لینک ثابت [دوشنبه 1395-07-26] [ 03:15:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      کی با حسین کار داشت؟    

     

     

     

    یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
    بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
    ترق!
    ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
    چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
    ترق!
    جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!

     

     

     

    کلیدواژه ها: جبهه, شهادت, قناسه
    موضوعات: شهید  لینک ثابت  [ 02:44:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
    « 1 2 3 4 5 6 »
     
    •  خانه  
    •  تماس   
    •  ورود