.
.
عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنِيِّ قَالَ: سِرْنَا مَعَ عَلِيٍّ علیه السلام يَوْماً فَالْتَفَتَ فَإِذَا جُوَيْرِيَةُ خَلْفَهُ بَعِيداً فَنَادَاهُ يَا جُوَيْرِيَةُ الْحَقْ بِي لَا أَبَا لَكَ أَ لَا تَعْلَمُ أَنِّي أَهْوَاكَ وَ أُحِبُّكَ…
حَبَّةُ العُرَنی می گوید:
روزی با علی علیه السلام در راهی می رفتیم. ایشان نگاهی به پشت سر انداخت. جُوَیرِیَه [بن مُسهِر] را دید که پشت سر ایشان با فاصله [می آمد]. پس او را صدا زد که ای جویریه به من ملحق شو که نظیر نداری! مگر نمی دانی که دلم هوایت را کرده و تو را دوست می دارم؟ جویریه به سوی ایشان دوید.
امام به او فرمود: من تو را از اموری آگاه می سازم، پس آن را در دل داشته باش. و آهسته با هم صحبت کردند.
جویریه به ایشان عرض کرد: ای امیرالمؤمنین، من مردی فراموشکارم.
امام فرمود: حدیث را دوباره برایت تکرار می کنم که به یادت بماند. و در آخر کلامش به او فرمود:
ای جویریه،
دوست بدار محبّ ما را مادامی که به ما دوستی می ورزد
و هر گاه به ما دشمنی ورزید با او دشمنی کن.
و دشمن بدار دشمنِ ما را تا زمانی که با ما دشمنی می کند
و هر گاه با ما دوستی کرد او را دوست بدار.
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج34 ؛ ص301
.
.